کد مطلب:162433 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:146

صالح کواز
ابوالمهدی بن حاج حمزه از قبیله ی خضیرات است. او به سال 1233 ه.ق. متولد شده و در سال 1290 ه.ق. درگذشته و در نجف دفن شده است. شیخ صالح عالمی بزرگ و در ادب و نحو كم نظیر بود. اشعار رثایی او در مجالس عزا خوانده می شود.



1. كأن جسمك موسی مذهوی صعقا

و ان رأسك روح الله مذ رفعا [1] .



2. و معشر راودتهم عن نفوسهم

بیض الضبا غیر بیض الخرد العرب



3. فانظر لاجسادهم قد قد من قبل

اعضاؤها لا الی القمصان و الاهب [2]



4. فقل بهاجر اسماعیل احزنها

متی تشظ عنوه بحر الظما تؤب



5. و ما حكتها و لا أم الكلیم أسی

غداة فی الیم القته من الطب



6. هذی الیها ابنها و قد عاد مرتضعا

و هذه قد سقی بالبارد العذب



7. فأین هاتان ممن قد قضی عطشا

رضیعها و نأی عنها و لم یؤب



8. شاركنها فی عموم الجنس و انفردت

عنهن فیما یخص النوع من نسب [3] .



9. و لو رآك بارض الطف منفردا

عیسی لما اختار ان ینجو و یرتفعا



10. و لا أحب حیاة بعد فقدكم

و لا أراد بغیر الطف مضطجعا



11. قوموا فقد عصفت بالطف عاصفة

مالت بأرجاء طود العز فانصدعا






12. لا أنتم أنتم ان لم تقم لكم

شعواء مرهوبة مرأی و مستمعا



13. نهارها أسود بالنقع مرتكم

و لیلها أبیض بالقضب قد نصعا



14. فلتلطم الخیل خد الارض عادیة

فخد علیا نزار للثری ضرعا



15. و لتذهل الویم منكم كل مرضعة

فطفله من دما أوداجه رضعا [4] .



1. گویی جسد تو مانند موسی بود كه مدهوش افتاده و سر تو در بالای نیزه گویی عیسی روح الله بود.

2. (آنها) گروهی بودند كه شمشیرها به دنبال جانهای آنها می دویدند،نه دختران سفید روی جوان.

3. به اجساد آنها نگاه كن، این اعضاء بدنشان است كه از جلو دریده شده نه پیراهن و لباس آنها(زیرا هرگز پشت به دشمن نكرده اند).

4. هنگامی كه هاجر از تشنگی به هر طرف می دوید(وجود) اسماعیل ناراحتی او را كم می كرد.

5. داستان مادر موسی هم خیلی ناراحت كننده نیست در آن هنگام كه فرزندش را كه فرعون در طلب او بود به دریا افكند.

6. این یكی، پسرش برای شیر خوردن به او برگشت و آن یكی، پسرش را از آب سرد گوارا سیراب كرد.

7. این دو زن كجا و آن كه كودك شیرخواره اش تشنه لب مرد و از او دور شد و دیگر برنگشت كجا؟

8. این زن با آن دو نفر از یك جنسند ولی از نظر نسب و نوع از آنها جدا و ممتاز است.


9. اگر عیسی علیه السلام می دید كه تو در سرزمین طف تنها هستی، هیچگاه نجات خویش را بر نمی گزید و (به سوی آسمان) بالا نمی رفت.

10. و بعد از رفتن شما زندگی را دوست نمی داشت و جز سرزمین طف آرامگاهی را نمی جست.

11. بپا خیزید كه در اطرف كوه عزت، طوفانی برخاسته كه كوه را پاره پاره می كند.

12. اگر نبرد پرخونی كه دیدن و شنیدن آن سهمناك است برای شما بر پا نشود شما به مراتب والای خود دست نمی یابید.

13. جنگی كه در آن از گرد و غبار متراكم روزش سیاه و از درخشش شمشیرها شبش روشن گردیده است.

14. (در آن جنگ) باید اسبها بر گونه ی زمین لطمه زنند [5] چون بهترین فرد از نسل نزار بر خاك افتاده است.

15. در این روز هر شیر دهنده ای باید شیرخوار خود را رها كند(فراموش كند) چون فرزند او از خون گردن خویش شیر خورده است.



[1] ادب الطف، ج 7، ص 217.

[2] همان، ص 224. اين ابيات تلميحي است به داستان يوسف عليه السلام در قرآن.

[3] همان، ص 224-225.

[4] ادب الطف ج 7، ص 227-228.

[5] صداي پاي اسبها را در جنگ، به صداي نواختن سيلي بر روي گونه در هنگام عزا تشبيه كرده است.